اگر از سوپرایز شدن خوشتان می آید...

اگر از سوپرایز شدن و هیجان خوشتان می آید این پست را بخوانید !

چند ماه پیش در اینستاگرامِ غزلناز خواندم که سایتی در ایران وجود دارد که هر ماه به صورت سوپرایزی برایتان کتاب می فرستند! بدین صورت که در سایت عضو میشوید، آدرس و مابقی اطلاعات را پر میکنید، به قسمت "سلیقه ی مطالعاتی" رجوع میکنید و آن را کامل میکنید ، بعد هم باید پول پداخت کنید. از 10 هزارتومان تا هر چند تومان که دلتان بخواهد. بقیه ی کار را هم بسپارید به دستِ سایت.آن ها بر اساس علایقتان و پولِ پرداختی کتابی را گزینش و ارسال میکنند. مینشینید در خانه و یک روز پستچی در را میزند و یک کتاب (یا بیشتر-بسته به درخواست خودتان-) تحویلتان می دهد. و شما صاحب کتابی میشوید که تا لحظه ی گرفتن از پستچی نمیدانستید چه عنوانی دارد!

شاید برایتان سوال ایجاد شود اگر ما کتاب را خوانده یا در کتابخانه مان داشته باشیم، چه کنیم؟ در آن صورت به سایت اطلاع میدهید، آن ها به شما میگویند از طرفشان این کتاب را به کسی هدیه دهید و پولتان به حسابتان باز میگردد یا اینکه میگویند کتاب را برایشان پس بفرستید و کتاب جایگزین برایتان ارسال میکنند. اگر سوال دیگری داشتید میتوانید از قسمت "اغلب میپرسند..."ِ سایت جوابتان را بگیرید.

از آنجا که ما در ایران از این مدل کار های هیجان انگیز کم داریم، همین سایت هم غنیمت است.

من سه ماه است که کتاب دریافت کرده ام. و خیلی راضی هستم. کاش دست به دست هم بدهیم و از این جور ایده های خوب استقبال کنیم.

نام سایت : جیره ی کتاب (www.jireyeketab.com )

در تصویر کتاب های دریافتی من را مشاهده میکنید :)

+ نوشته شده در دوشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۵ ساعت ۲۲:۲۳ توسط فاطمـه | نظرات

برآورده شدن یک رویا

پست را در کنار گوش دادن به این موسیقی بخوانید.

من عاشق دنیای کلاسیک و این نوع سبک زندگی هستم. حتی بارها به ذهنم خطور کرده که 100 یا 150 سال دیر به دنیا آمده ام. دلم میخواهد پیراهن های بلند بپوشم و موهایم را ببافم. خانه مان وسطِ یک روستا باشد و پدرم مزرعه دار. در صبح های بهاری، کتاب جلد چرمی ام را در دست بگیرم و زیر سایه ی درختی در تپه ای نزدیکِ خانه مان که از آن بالا دشت های سبز روستا پیداست ، بنشینم و با آرامش خاطر کتاب بخوانم. گاها دفترچه ی کوچکم با ورق های کاهی رنگش را که همیشه همراهم است ، باز کنم و داستان هایی از دل آن طبیعت بکر بنویسم. عصر ها که به خانه بیایم مادر کیک آلبالویی درست کرده باشد. پدر از سر زمین به خانه بیاید و  سه تایی کیک به همراه چای در فنجان هایی با نقش گلِ سرخ بخوریم. شب هنگام در زیرِ نورِ شمع برای ذوستِ صمیمی ام که در این فصل با خانواده برای سر زدن به مادربزرگش به شهر سفر کرده اند ،نامه بنویسم. صبحِ اول وقت، کلاه حصیری ام را بر سر بگذارم و سوار دوچرخه ام شوم. به دفتر کوچکِ پست برسم که آقای مسئولش بگوید نامه ای برایم رسیده است.روی پاکت را بخوانم و ببینم از طرف دوستم است...

درست است که اکثر این اتفاقات فقط میتواند در تصور و خیالم رخ دهد ولی تقریبا یک هفته ی پیش قسمتی از این رویایم برآورده شد. به قول سهراب که میگوید "دوستانی دارم بهتر از آب روان" من هم باید بگویم که دوستی دارم از فوق العاده ترین های عالم. با تمام تفاوت های زیادی که داریم ولی او تنها کسی بوده است که تا کنون در برابر کار های عجیب و غریبم طاقت آورده است! با وجود اینکه هر روز در انواع اقسام شبکه های مجازی حرف میزنیم ، چند وقت یک بار هم را مبینیم ، خانه ی مان فقط به اندازه ی یک ایستگاه اتوبوس فاصله دارد ؛ اما بعد از اینکه به او گفتم بیا برای هم نامه بنویسیم و بفرستیم -بعد از خنده و دیوانه خطاب کردنم- با اشتیاق برای براورده کردن یکی از آرزوهایم قبول کرد.

و اینگونه شد در شبی از شب های زمستان نامه ام را نوشتم و در انتظار صبح ماندم. صبحِ برفیِ پنجشنبه ی جادویی تهران. خودمان را به دفتر رساندیم و نامه هایمان را پست کردیم :)

شنبه هم به دستمان رسید. قبول دارم که آنطور که باید کلاسیک و رویایی نشد ولی از هیچی که بهتر است، نه ؟

عکسی که از نامه ام گرفتم را مشاهده میکنید...

+ نوشته شده در شنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۵ ساعت ۰۰:۴۱ توسط فاطمـه | نظرات

وی دلش کادو میخواست

مطلب جالبی درباره ی تیپ شخصیتی ام (INFP) پیدا کرده ام که واقعا درمورد من صادق است :)

" هفت ایده برای کادو دادن به INFP ها "

1. A Book
2. An Experience
3. A Donation to Their Favorite Charity/Cause
4. A Mix Tape or CD
5. A Heartfelt Letter
6. Something Symbolic
7. Pets (or something for a pet!)


.

+ نوشته شده در سه شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۵ ساعت ۰۱:۴۴ توسط فاطمـه | نظرات

دقیقا کجایی؟

"عرفان" کجایی ؟ دقیقا کجایی ؟

هر دفعه میام یا آدرست رو عوض کردی یا نیستی...

یه خبر از خودت بده :(
 

+ نوشته شده در دوشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۵ ساعت ۲۲:۵۴ توسط فاطمـه | نظرات

کنکور و بدبختی هایش !

سال کنکور به یقین بدترین سالِ تحصیلی ست. هر روز و هر شب درس و تست و آزمون. نه میتوانی فیلم ببینی نه کتابی غیر از کتاب درسی بخوانی. اگر هم قصد خواندنش را بکنی، عذاب وجدانِ درس نخواندن رهایت نمیکند. برای هر تفریحی باید خودت را توجیه کنی که از درس عقب نمانده ای. همه ی دوست هایت امسال رقیب هایت نیز محسوب میشوند. حالا همه ی این ها یک طرف، درد انتخاب رشته یک طرفِ دیگر ! هر چقدر هم مشاور درِ گوشِ آدم بخواند که الان فرصت فکر به بعد از کنکور نیست و آن یک ماه تا آمدن نتایج میتوانی فکر کنی؛ باز مگر میشود هی درس بخوانی و تست بزنی و ندانی برای چه ؟ رتبه ی یک هم باشی و ندانی چه آینده ای در انتظارت هست، بدبخت ترینِ عالمی!

هر روز رشته هایی که کمی به آن علاقمندم را مینویسم. ولی همچنان نتیجه ای نگرفتم. در هر کدام چیزی پیدا میکنم که علاقه ام را سست میکند. حتی کمک گرفتن از مقاله های تیپ شخصیتی هم فایده ای نکرده است.

این روز ها به روزنامه نگاری فکر میکنم. رشته ی ایده آلم نیست اما بهتر از بقیه ی رشته هاست. کاش این کنکورِ لعنتی زودتر تمام شود...

شغل های مناسبِ من بر اساس تیپ شخصیتی :

+ نوشته شده در دوشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۵ ساعت ۱۶:۵۹ توسط فاطمـه | نظرات

شاهکارِ کوچک

خیلی وقت ها برایم ثابت شده خوب ها اهل سر و صدا و قیل و قال نیستند.آرام و ساکت سر جایشان نشسته اند و قصد جلب توجه ندارند. به اعتقادم کتاب ها نیز همین گونه اند. یکسری شان همه جا سر و صدا راه انداخته اند و صفحه های مجازی پر شده از نام و عکس های این کتاب (که در آخر معلوم میشود چندان آش دهان سوزی هم نبوده اند!) . اما یکسری شان هم هستند که آرام گوشه ی کتاب خانه جا خوش کرده اند و ما غافلیم ازشان.

وقت دندان پزشکی داشتم و دیرم شده بود. حاضر شدم و موقع رفتن تصمیم گرفتم کتابی از کتابخانه بردارم که کوچک و کم حجم باشد برای جا شدن در کیفم. ترسیدم مطب شلوغ باشد و آنجا بیکار بمانم. رندوم یک کتاب برداشتم و رفتم. مطب آنچنان شلوغ نبود و فقط توانستم مقدمه ی کتاب را بخوانم که عجیب کنجکاوم کرد. در ادامه ی آن روز هم نشد که تمامش کنم. امروز ناگهان به یادش افتادم. کسل و بی حوصله بودم و با آن که آخر هفته ام اصلا مفید نبود و یک کلمه درس نخوانده بودم، کتاب را برداشتم که بخوانم. یک نفس خواندم. کتابِ 112 صفحه ایِ کوچک را -آرتور کوستلر به خاطر همین کوچکی و در عین حال عالی بودنش آن را "شاهکار کوچک" خطاب کرده- یک نفس خواندم و مبهوتش شدم. نویسنده ی نقاش یا نقاشِ نویسنده ی این کتاب، داستان را با ظرافتی بینظیر روی صفحه ی کاغذ کشیده بود. در یک غروبِ جمعه ی ابری چه چیزی مثل خواندنِ یک کتابِ خوب حال آدم را خوب میکند ؟

عنوان کتاب : دوست بازیافته

نویسنده : فرد اولمن

مترجم : مهدی سحابی

انتشارات : نشر ماهی

لینک در گودریدز "کلیک"

+ نوشته شده در جمعه ۸ بهمن ۱۳۹۵ ساعت ۱۹:۰۵ توسط فاطمـه | نظرات
در دنیای موازی بالرینم. آواز می‌خوانم و حتی با سفینه ام میان ستاره ها و کهکشان ها سفر می‌کنم. اما اینجا و در این دنیا، به تماشای قصه ها نشسته ام. قصه ی آدم ها، خیابان ها، سایه ها و سکوت ها.

"کُل واحد منا فی قلبه حکایة"
قالب عرفـان