خیلی وقت ها برایم ثابت شده خوب ها اهل سر و صدا و قیل و قال نیستند.آرام و ساکت سر جایشان نشسته اند و قصد جلب توجه ندارند. به اعتقادم کتاب ها نیز همین گونه اند. یکسری شان همه جا سر و صدا راه انداخته اند و صفحه های مجازی پر شده از نام و عکس های این کتاب (که در آخر معلوم میشود چندان آش دهان سوزی هم نبوده اند!) . اما یکسری شان هم هستند که آرام گوشه ی کتاب خانه جا خوش کرده اند و ما غافلیم ازشان.
وقت دندان پزشکی داشتم و دیرم شده بود. حاضر شدم و موقع رفتن تصمیم گرفتم کتابی از کتابخانه بردارم که کوچک و کم حجم باشد برای جا شدن در کیفم. ترسیدم مطب شلوغ باشد و آنجا بیکار بمانم. رندوم یک کتاب برداشتم و رفتم. مطب آنچنان شلوغ نبود و فقط توانستم مقدمه ی کتاب را بخوانم که عجیب کنجکاوم کرد. در ادامه ی آن روز هم نشد که تمامش کنم. امروز ناگهان به یادش افتادم. کسل و بی حوصله بودم و با آن که آخر هفته ام اصلا مفید نبود و یک کلمه درس نخوانده بودم، کتاب را برداشتم که بخوانم. یک نفس خواندم. کتابِ 112 صفحه ایِ کوچک را -آرتور کوستلر به خاطر همین کوچکی و در عین حال عالی بودنش آن را "شاهکار کوچک" خطاب کرده- یک نفس خواندم و مبهوتش شدم. نویسنده ی نقاش یا نقاشِ نویسنده ی این کتاب، داستان را با ظرافتی بینظیر روی صفحه ی کاغذ کشیده بود. در یک غروبِ جمعه ی ابری چه چیزی مثل خواندنِ یک کتابِ خوب حال آدم را خوب میکند ؟
عنوان کتاب : دوست بازیافته
نویسنده : فرد اولمن
مترجم : مهدی سحابی
انتشارات : نشر ماهی
لینک در گودریدز "کلیک"