برآورده شدن یک رویا

پست را در کنار گوش دادن به این موسیقی بخوانید.

من عاشق دنیای کلاسیک و این نوع سبک زندگی هستم. حتی بارها به ذهنم خطور کرده که 100 یا 150 سال دیر به دنیا آمده ام. دلم میخواهد پیراهن های بلند بپوشم و موهایم را ببافم. خانه مان وسطِ یک روستا باشد و پدرم مزرعه دار. در صبح های بهاری، کتاب جلد چرمی ام را در دست بگیرم و زیر سایه ی درختی در تپه ای نزدیکِ خانه مان که از آن بالا دشت های سبز روستا پیداست ، بنشینم و با آرامش خاطر کتاب بخوانم. گاها دفترچه ی کوچکم با ورق های کاهی رنگش را که همیشه همراهم است ، باز کنم و داستان هایی از دل آن طبیعت بکر بنویسم. عصر ها که به خانه بیایم مادر کیک آلبالویی درست کرده باشد. پدر از سر زمین به خانه بیاید و  سه تایی کیک به همراه چای در فنجان هایی با نقش گلِ سرخ بخوریم. شب هنگام در زیرِ نورِ شمع برای ذوستِ صمیمی ام که در این فصل با خانواده برای سر زدن به مادربزرگش به شهر سفر کرده اند ،نامه بنویسم. صبحِ اول وقت، کلاه حصیری ام را بر سر بگذارم و سوار دوچرخه ام شوم. به دفتر کوچکِ پست برسم که آقای مسئولش بگوید نامه ای برایم رسیده است.روی پاکت را بخوانم و ببینم از طرف دوستم است...

درست است که اکثر این اتفاقات فقط میتواند در تصور و خیالم رخ دهد ولی تقریبا یک هفته ی پیش قسمتی از این رویایم برآورده شد. به قول سهراب که میگوید "دوستانی دارم بهتر از آب روان" من هم باید بگویم که دوستی دارم از فوق العاده ترین های عالم. با تمام تفاوت های زیادی که داریم ولی او تنها کسی بوده است که تا کنون در برابر کار های عجیب و غریبم طاقت آورده است! با وجود اینکه هر روز در انواع اقسام شبکه های مجازی حرف میزنیم ، چند وقت یک بار هم را مبینیم ، خانه ی مان فقط به اندازه ی یک ایستگاه اتوبوس فاصله دارد ؛ اما بعد از اینکه به او گفتم بیا برای هم نامه بنویسیم و بفرستیم -بعد از خنده و دیوانه خطاب کردنم- با اشتیاق برای براورده کردن یکی از آرزوهایم قبول کرد.

و اینگونه شد در شبی از شب های زمستان نامه ام را نوشتم و در انتظار صبح ماندم. صبحِ برفیِ پنجشنبه ی جادویی تهران. خودمان را به دفتر رساندیم و نامه هایمان را پست کردیم :)

شنبه هم به دستمان رسید. قبول دارم که آنطور که باید کلاسیک و رویایی نشد ولی از هیچی که بهتر است، نه ؟

عکسی که از نامه ام گرفتم را مشاهده میکنید...

+ نوشته شده در شنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۵ ساعت ۰۰:۴۱ توسط فاطمـه | بنویسید
اسمم محموده
۲۳ بهمن ۹۵ , ۲۲:۵۷
متنتون زیبا بود
خیلیم خوبه که یه چنین دوستی دارین

پاسخ :

ممنونم.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
در دنیای موازی بالرینم. آواز می‌خوانم و حتی با سفینه ام میان ستاره ها و کهکشان ها سفر می‌کنم. اما اینجا و در این دنیا، به تماشای قصه ها نشسته ام. قصه ی آدم ها، خیابان ها، سایه ها و سکوت ها.

"کُل واحد منا فی قلبه حکایة"
قالب عرفـان