خاطره ی خوب با حس و حالِ خوب تر !

... خـاطراتِ ثبـت شده در بلاگـفای نـابود شده ...

*قدیـمی*

[سکـانس اول]

لوکیـشن:محوطه ی سینما قلهک

دخترک با یک دسته گلِ نرگس به سمتِ آقای خیاط میرود.

+ سلامممم :)

- عه،سلااااااام...چطوووووررری ؟

[در حالی که نرگس ها را به دست هومن می دهد]

+ خیییییلی خوب بود ! خسته نباشید :)

- وای مرسی.دیدی صندلی هارو برنداشتم اما اومدم پیشتون ؟

+ آرررره خیلی خوب بود.راستش اولش که اومدم تو سالن و دیدم صندلی هارو برنداشتین گفتم یادتون رفته !

[خنده ی همزمان و یک عکسِ سلفی]

+ ممنونممممم .

- خواهش میکنم. مرسی از گل. خودتون گلید :)

+ :)

[سکـانس دوم]

دخترک برگه به دست در انتظار آقای خیاط...

+ میشه یه امضا هم بدید ؟

- حتماااا...چرا نشه ؟ ...فقط...خودکار...

+ عه...الان میرم از همون آقاهه قرض میگیرم :)

[دویدن به سمتِ "آقاهه" و قرض گرفتن خودکارشون :)))]

+ بفرمایید.

- ممنونم.

سکوت.و هومن جانی که بدونِ هیچ پرسشی نوشت برای فاطمه ی عزیز.

( خوشحالم که اسمم را به خاطر داشت ^__^ )

+ قضیه ی صـندلی "کلیک"

+ گلِ نرگسمون "کلیک"

21

بهـمنِ

93

+ نوشته شده در پنجشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۴ ساعت ۰۱:۱۹ توسط فاطمـه | نظرات
در دنیای موازی بالرینم. آواز می‌خوانم و حتی با سفینه ام میان ستاره ها و کهکشان ها سفر می‌کنم. اما اینجا و در این دنیا، به تماشای قصه ها نشسته ام. قصه ی آدم ها، خیابان ها، سایه ها و سکوت ها.

"کُل واحد منا فی قلبه حکایة"
قالب عرفـان