عشق در پشت مانیتور

از اون جایی که 40-50 تا کتاب نخونده تو کتابخونه ام دارم، به خودم قول دادم تا وقتی حداقل نصفشون رو نخونده ام، هیچ کتاب جدیدی نخرم. البته واقعا نمی دونم چقدر میتونم روی قولم بمونم ولی تا الان که تونسته ام. بعد از تموم کردن «خاطرات صد در صد واقعی یک سرخپوست پاره وقت»، دنبال کتاب جدیدی برای خوندن تو کتابخونه ام میگشتم که چشمم افتاد به «مفید در برابر باد شمالی». احتمالا نمایشگاه کتاب 3-4 سال پیش خریده بودمش و همینطور داشت تو کتابخونه ام خاک میخورد.

نمیدونم چرا تا الان صبر کرده بودم! نامه نگاری یکی از موضوعات مورد علاقمه. اینم نامه نگاریه اما به شیوه ی مدرن تر! یعنی ایمیل. داستان زن و مرد ناشناسی که به واسطه ی یک ایمیل اشتباه با هم آشنا میشن و طی یک سال ایمیل نگاری شون کم کم به هم علاقمند میشن. در حقیقت کتاب داره از جادوی کلمات حرف میزنه. از احساسی که کلمه حتی به شکل نوشتار میتونه منتقل کنه. از عشقی که کلمات میتونن باعث جوانه زدنش بشن، بدون هیچ صدا یا نگاهی.

به نظرم این کتاب برای ماهایی که وقت زیادی از روزمون رو تو فضای مجازی و با آدم هاش میگذرونیم، خیلی قابل درک باشه. اما دلیلی که باعث شد این پست رو بذارم اینه که بدونم نظر شماها در مورد دوستی های مجازی چیه؟ در مورد عشق مجازی چطور؟ به نظرتون چقدر آدم های مجازی میتونن تو زندگی هامون تأثیر بذارن؟ یا حتی خود شما، به عنوان یه دوست مجازی، تا حالا تونستین تو زندگی و فکر کسی تغییری ایجاد کنین؟

+ راستی یه جعبه تو ستون وبلاگم قرار دادم که هر کتابی که اون موقع مشغول خوندنش هستم رو نشون میده :)

+ یه ویدیوی جدید تو قسمت ویدیو های من گذاشتم! اگه دوست داشتید برید ببینید!

+ منتظر نظراتتون هستمممم.

+ نوشته شده در جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۹۶ ساعت ۲۰:۵۳ توسط فاطمـه | نظرات

دلتنگی

آشنایی با دنیای مجازی برای من از وبلاگ شروع شد. اسم اولین وبلاگم "ستاره ی من" بود. وقتی ساختمش،فکر کنم 13 ساله بودم. یعنی چیزی حدود 5 سال پیش. بعد از آن چندین و چند وبلاگ دیگر ساختم تا الان که اینجایم. امروز بعد از مدت ها سری زدم به وبلاگم و دیدم آن جعبه ی آمار سمت چپ، عمر وبلاگ را 999 روز زده. یک لحظه تمام آن سال هایی که تو وبلاگ نویسی گذرانده بودم آمد جلوی چشمانم. به یاد دوستانی افتادم که روزگار خوشی را پشت این مانیتور ها کنارشان گذرانده بودم. چند تایی شان ماندند و حتی تبدیل به دوستای حقیقی ام شدند و بقیه هم رفتند و دیگر هیچ خبری ازشان ندارم. دلم تنگ شده به این فضا، به این آدم ها...

دلم میخواهد مثل قبل از خودم و روزمرگی هایم بنویسم. جایی باشد که بتوانم خودِ خودم باشم. دلم تنگ شده و میخوام دوباره باشم و دوباره بنویسم. کنارم هستید؟

+ نوشته شده در جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۹۶ ساعت ۱۳:۲۸ توسط فاطمـه | نظرات
در دنیای موازی بالرینم. آواز می‌خوانم و حتی با سفینه ام میان ستاره ها و کهکشان ها سفر می‌کنم. اما اینجا و در این دنیا، به تماشای قصه ها نشسته ام. قصه ی آدم ها، خیابان ها، سایه ها و سکوت ها.

"کُل واحد منا فی قلبه حکایة"
قالب عرفـان