دختری با گوشواره ی مروارید

راستش را بگویم خیلی اهل نقاشی نیستم و از آن سر در نمی آورم. وقتی فهمیدم ماجرای کتاب درباره ی تابلوی نقاشی ایست، رغبتم برای خواندنش کم شد. این روز ها که وقتم زیاد نیست، ترجیح می دهم کتاب های کم حجم تری بخوانم. با وجود بی علاقگی، کتاب را از قفسه بیرون آوردم و شروع به خواندنش کردم. در چند ریویوی گودریدز دیدم که خیلی ازش تعریف شده بود به حدی که یک نفرشان گفته بود نمیتوانستم کتاب را زمین بگذارم !

تا 20-30 صفحه ی اول این حرف ها برایم معنی نداشت. درک نمی کردم که کجای این داستان برایشان جذاب است؟!

اما کمی بعد، آنچنان خوشم آمد که قید درس و کنکور را زدم و سر کلاس، پنهانی خواندمش! از طرفی دلم نمی خواست کتاب تمام شود از طرف دیگر می خواستم بدانم ماجرا چطور تمام می شود.

من عاشقِ این کتاب شده ام. در کل کتاب تحسین شده ایست اما من جورِ دیگری دوستش دارم، به دور از تمام نقدها و دیدگاه های ادبی. من عشقِ "گری یت" را با ذره ذره ی وجودم درک میکردم. مثل او عاشق نشده ام ولی به طرز عجیبی میفهمیدمش. بعد از اتمام این کتاب فهمیدم چه داستان هایی میتواند پشت هر نقاشی ای نهان باشد...

نکته ی دیگری که مرا جذب خودش کرد،خلاقیت نویسنده در خلق داستان بود. خب بگذارید تعریف کنم! آقای "یوهانس ورمر" نقاشِ هلندیِ قرن 17 است. از آن دست هنرمندانی ست که آثارشان در زمانی که زنده بوده اند، مورد استقبال قرار نگرفته و آرام آرام در فقر و فلاکت فرو رفته اند. آقای ورمر، چندین تابلوی نقاشی کشیده است که اغلب شان تصاویری از افراد طبقات اجتماعی معمولی و بورژوا ست. در بین 40 اثر یافت شده از او فقط یک نقاشی وجود دارد که هویتِ مدل آن ناشناخته است. مدلی که به واسطه ی لباسِ عجیبش حتی مشخص نیست به کدام طبقه اختصاص دارد. گرچه سه حدس درباره ی آن وجود دارد : 1) ماریا ورمر (دختر بزرگ یوهانس) 2) مدلینا ون رویژون (دختر دوست و حامی یوهانس، پیتر ون رویژون) 3) مدل گمنامی که در خانه ورمر به عنوان پیشخدمت کار می‌کرد

تریسی شوالیه (نویسنده ی کتاب)، حدس سوم را دست مایه ی داستان خودش قرار داده است. ما با "گری یت" 16 ساله آشنا می شویم که پدرش به خاطر منفجر شدن کوره ی ساخت کاشی، کور شده است و حالا گری یت برای کسب درامد مجبور است کلفت بشود. کلفت خانه ی مردی به نام "یوهانس ورمر".

نام کتاب : " دختری با گوشواره ی مروارید "

نویسنده : " تریسی شوالیه "

مترجم : " گلی امامی "

ناشر : " نشر چشمه "

تعداد صفحات : " 237 صفحه "

قیمت : " 18000 تومان "

در ادامه ی مطلب، ماجراهای جالب تری از این کتاب + فیلمش را بخوانید.

[ادامه ی مطلب]

نکته ی هیجان انگیزتر این است که شوالیه در ضمن این کتاب، داستان هایی هم درمورد نقاشی های دیگر ورمر هم نوشته است. از این سایت که قسمت هایی از داستان که مربوط به نقاشی های دیگر است را به همراه تصاویرشان کپی کرده ام و برایتان اینجا می گذارم.

1) تصویر شماره یک: دختری باگوشواره مروارید


اکثر آثار ورمر پرتره هایی از طبقه معمولی و بورژوا در حین انجام کار یا زندگی روزمره اند. تنها اثر وی که هیچ توجهی به حرفه، مکان و زمان مدل ندارد تابلوی دختری با گوشواره مروارید است. این تابلو که سال خلق آن بین سالهای 1675-1665 تخمین زده می شود با تکنیک رنگ روغن روی بوم نقاشی شده است و به خاطر زاویه مدیوم شات، لباس های خارج از عرف و تاحدی نامانوس، پس زمینه سیاه بدون درج و ثبت هرگونه وسیله، لوازم یا نشانه ای که به ما درباره این فرد و شرایطش آدرسی بدهد به شدت محل شک و حدس و گمانهای فراوان درباره هویت این مدل شده است. گمان ها برای شناسایی معمولا در سه فرد خلاصه شده است: ماریا ورمر (دختر بزرگ یوهانس)، مدلینا ون روی ون (دختر دوست و حامی یوهانس ورمر) و مدل گمنامی که در خانه ورمر به عنوان پیشخدمت کار می کرد. شوالیه با گمان سوم جلو می رود.   
در روایت شخصی شوالیه از این تابلو، این دختر، گری یت است؛ دختر یک کاشی ساز فقیر که برای کار و کمک مالی به خانواده اش به عنوان پیشخدمت به خانه ورمر نقاش می رود. وظیفه او علاوه بر انجام کارهای روزمره عادی نظیر شستن، اتو کردن، خرید و... تمیز کردن آتلیه نقاشی ورمر است. گری یت از 16 تا 18 سالگی در خانه ورمر کار می کند و در همان نگاه اول به ورمر دل می بندد و در خیال نوجوانانه خویش ورمر را هم دلبسته خود می پندارد. ورمر تصمیم به نقاشی گری یت می گیرد در حالی که می داند این تصمیم وی چه جنجالی را در خانه اش به پا می کند چرا که ورمر خانواه اش را ازحرفه اش جدا کرده و هیچ گاه تصویری از آنها را نقاشی نکرده است. از این رو تصمیم نقاشی مانند رازی بین او و گریت باقی می ماند.
«"گری یت لبهایت را تر کن"
 لبهایم را تر کردم.
 "دهانت را نیمه باز بگذار"
 از درخواستش چنان حیرت کردم که دهانم خود به خود از تعجب باز ماند. جلوی اشکهایم را گرفتم. زن های نجیب در نقاشی ها دهانشان را نیمه باز نمی کردند. ص 202»
"نقاشی هیچ شباهتی به آثار دیگرش نداشت. فقط از من بود، از سرم و شانه هایم، بدون میز و پرده، پنجره یا فرچه پودر که نگاه را منحرف یا آرام کند. مرا با چشمان گشاده کشیده بود، و نوری که به صورتم می تابید، ولی طرف چپ چهره ام در سایه قرار داشت. رنگهایم آبی و زرد و قهوه ای بود. پارچه دور سرم مرا شبیه خودم نکرده بود بلکه شبیه گری یتی از شهری دیگر بود یا به طور کلی کشوری دیگر. پس زمینه نقاشی سیاه بود که سبب شده بود خیلی تنها به نظر برسم هرچند به وضوح داشتم به کسی نگاه می کردم. به نظر می امد که منتظر چیزی هستم که فکر می کردم هرگز اتفاق نمی افتد. ص 195»
2- تصویر شماره دو: منظره شهر دلفت


«منظره دلفت از دروازه های روتردام و اسخیدام. همان نقاشی که بیشتر آن را آسمان پوشانده بود و نور آفتاب بر روی خانه ها افتاده بود؟
 ادامه دادم: که توی رنگ شن بود تا آجرکاری ها و سقفها زبرتر به نظر برسند و سایه های بلندی در آب افتاده بود و آدمهای ریزنقشی در ساحل طرف ما بودند.
هرگز دلفت را آن طور که نقاش دیده بود ندیده بودم. ص 12»
3- تصویر شماره سه: زنی با گردن بند مروارید


«"الحق که از عهده این یکی هم عالی برآمده. چهره همسر وان روی ون است"
نام را شناختم. همان بود که پدرم به عنوان حامی مالی هنر از او یاد کرده بود. ماریاتینز اضافه کرد:" زن خوشگلی نیست ولی او زیبایش می کند. بهای زیادی پیدا می کند"
....... زنی در مقابل میزی ایستاده بود، به طرف آینه ای در دیوار چرخیده بود، که در این صورت به حالت نیم رخ بود. شنلی از ساتن زرد پررنگ با لبه پوست قاقم سقید به تن داشت و روبان سرخ پنج گوشی که خیلی مد بود به سرش زده بود. نور پنجره ای از سمت چپ او را روشن می کرد که به چهره اش تابیده بود و زیرو بم خطوط ظریف پیشانی و دماغش را دنبال می کرد. در حال بستن یک بند مروارید به گردنش بود. بندهای دوطرف گردنبند را گرفته بودو دستانش در هوا معلق بود. به نظر می رسید متوجه نیست کسی او را نظاره می کند. پشت سرش روی دیوار سفید و روشن نقشه ای قدیمی قرار داشت و در پیش زمینه  تاریک همان میزی دیده می شد که رویش نامه، فرچه و چیزهایی بود که نظافت کرده بودم. ص 40»
4- تصویر شماره 4: زن با پارچ آب


«"دختر نانوا در گوشه روشنی کنار پنجره ایستاده. رویش به طرف ماست ولی از طرف راستش دارد از پنجره به بیرون نگاه می کند. بالاتنه چسبانی از مخمل و ابریشم سیاه و زرد و دامنی سورمه ای به تن دارد و سرپوشی سفید پوشیده که نوک تیز دستکهایش تا زیر چانه اش اویزان است...... وقتی مدتی طولانی به سرپوش نگاه می کنید متوجه می شوید که در اقع آن را سفید نکشیده  بلکه آبی و بنفش و زرد است." جمله آخر را با عجله گفتم.
"ولی گفتی که سرپوشش سفید است"
"بله همین عجیب است. به رنگهای گوناگون نقاشی شده ولی وقتی نگاهش می کنید فکر می کنید سفید است."
پس از چند لحظه پرسید "دخترک چه می کند؟"
" یک دستش روی پارج مسباری است که روی میز قرار گرفته است و دست دیگرش به قاب پنجره ای نیمه باز است. گویی می خواهد پارچ را بردارد و آب آن را از پنجره بیرون بریزد ولی انگار وسط کار منصرف شده یا حواسش جای دیگری معطوف شده و یا کسی در خیابان توجهش را به خود جلب کرده است."
"کدام یکی؟"
"مطمئن نیستم. گاهی انگار حواسش پرت شده و گاهی به کسی در خیابان نگاه می کند" ص 96 و 97»
5- تصویر شماره پنج: دوشیزه در جامه سرخ


«ظاهرا ون روی ون خواسته بود یکی از کلفت هایش با او در نقاشی بنشیند. یکی از لباس های زنش را تن خدمتکار کرده بودند. لباس قرمزی بوده. وان روی ون ترتیبی داده بود که تنگ شرابی در نقاشی باشد در نتیجه هربار برای نقاشی می نشستند مراقب بود دخترک گیلاسی بزند. نتیجه اش هم این شد که پیش از پایان نقاشی شکم دختره آمد بالا. ص 132»
6- تصویر شماره شش: همنوازی


« "زن جوانی پشت هارپیسکورد نسشته است و می نوازد. بالاتنه زرد و سیاهی به تن دارد –همان که دختر نانوا پوشیده بود- با دامنی از ساتن سفید و روبانهای سفید در سرش. زن دیگری در انحنای هارپیسکورد ایستاده که صفحه نتی در دست دارد و آواز می خواند. روپوش سبزی با حاشیه پوست به تن دارد و زیرش پیراهن آبی پوشیده. بین این دو زن مردی نشسته که پشتش به ماست تنها چیزی که از او دیده می شود پشتش است و موهایش و دستی که گردن عودی را به دست دارد"
پدرم با اشتیاق گفت:" خیلی بد عود می زند"
"خیلی بد. به همین دلیل پشتش به ماست تا نبینیم حتی می تواند عود را به شکل صحیح در دست بگیرد. ص 178»

و اما فیلم.

در سال 2003 فیلمی بر اساس این کتاب با بازی اسکارلت جوهانسون و کالین فرث ساخته شده است. امتیازش در IMDb هفت است که نسبتا امتیاز خوبی ست و نقد های مثبتی ازش خواندم ولی به آن 6 دادم. برای کسی مثل من طراحی صحنه و لباس در فیلم برایش مهم است، فوق العاده است ! مخصوصا طراحی صحنه آنقدر خوب بود که نمی توان هیچ ایرادی از آن گرفت. موسیقی فیلم هم همینطور. و 5 امتیاز همه ش به خاطر موسیقی و صحنه و لباس زیباست. و یک امتیاز هم برای بازی کالین فرث. اسکارلت جوهانسون را اصلا دوست نداشتم. آن معصومیت گری یت داخل کتاب را نداشت. تعدادی از شخصیت ها حذف شده بودند و داستان به تندی می گذشت. در کل به دیدنش می ارزید و البته با امید زیادی سراغش نرفته بودم چون تجربه ثابت کرده است فیلم های اقتباسی اغلب خوب از آب در نمی آیند.

اسکارلت جوهانسون در نقش گری یت.

پست خیلی طولانی شد ولی بودنش در آرشیو وبلاگم را ضروری میدانم :)

+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۵ ساعت ۰۰:۰۲ توسط فاطمـه | بنویسید
نرگس :)
۱۹ اسفند ۹۵ , ۰۰:۴۰
به نظر کتاب جذابی میاد..
نطرم جلب شد بخونمش:)

پاسخ :

آره آره خیلی خوبه. بخونش حتما
ــ یاس ــ
۱۹ اسفند ۹۵ , ۰۹:۱۴
خیلی پست خوبی بود:) ممنونم
دختری با گوشواره‌های مروارید رو هم فیلمش رو دوست داشتم هم کتاب.یاداوری خوبی بود
و توضیحاتت درمورد باقی اثرا واقعا خوب بود مرسی

پاسخ :

خوشحالم که خوشتون اومد :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
در دنیای موازی بالرینم. آواز می‌خوانم و حتی با سفینه ام میان ستاره ها و کهکشان ها سفر می‌کنم. اما اینجا و در این دنیا، به تماشای قصه ها نشسته ام. قصه ی آدم ها، خیابان ها، سایه ها و سکوت ها.

"کُل واحد منا فی قلبه حکایة"
قالب عرفـان