رسم تلخ دنیا

میخواستم که فراموشش کنم. باید فراموشش میکردم. اما دقیقا از همان روز نامِ تمام کوچه و خیابان ها، تمام مغازه ها، رستوران ها، نویسنده کتاب های دانشگاه، هم نامِ او شد. هر کجا سر می گرداندم، او بود. و من آواره ای در کوچه و خیابان هایی به نامِ او.
آخرین بار وقتی که تصمیم گرفتم چشمم را به تمام نام های اطرافم ببندم، رهگذری تلفن به دست نامِ او را گفت،با یک «جان» کنارش.
و همان جا شکستم.
او فراموش شدنی نبود.
و من تا ابد آواره ای بودم در دنیایی که پر بود از او و خاطره هایش.
+ رسم دنیا را نمیفهمم. این چه رازی ست که هر زمان کسی در دنیا فکرت را مشغول کرده باشد، همه جا نامِ او را میبینی؟ آخ که چقدر این لحظه ها تلخند.

+ به موضوعات وبلاگم نگاه می کنم. بدون تردید جایش در "دلتنگی"ست...

 

+ نوشته شده در يكشنبه ۶ اسفند ۱۳۹۶ ساعت ۲۲:۵۲ توسط فاطمـه | بنویسید
میم . الف
۰۶ اسفند ۹۶ , ۲۲:۵۴
بعضیا هرگز فراموش نخواهند شد! -_-

پاسخ :

آخ از این روزگار...
الهه ...
۰۶ اسفند ۹۶ , ۲۳:۰۷
چقدر می فهمم این پست رو...

پاسخ :

:((
حوا ...
۰۷ اسفند ۹۶ , ۰۵:۴۹
:(
دلم تنگ شد...

پاسخ :

:(
جناب دچار
۰۷ اسفند ۹۶ , ۱۴:۰۳
پس باباطاهر هم مثل شما عاشق بوده که گفته:
به صحرا بنگرم صحرا تو بینم؟ ...:)

پاسخ :

لابد :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
در دنیای موازی بالرینم. آواز می‌خوانم و حتی با سفینه ام میان ستاره ها و کهکشان ها سفر می‌کنم. اما اینجا و در این دنیا، به تماشای قصه ها نشسته ام. قصه ی آدم ها، خیابان ها، سایه ها و سکوت ها.

"کُل واحد منا فی قلبه حکایة"
قالب عرفـان