غصه ها

از اتاق اومدم بیرون دیدم مامان بیدار نشسته داره آمیرزا بازی می‌کنه. گفتم چرا بیداری؟ گفت خوابم نمی‌بره. رفتم پیشش دراز کشیدم. چند ساعت پیش حموم رفته بودم، موهام نم داشت و بوی شامپو می‌داد. در بالکن باز بود و هوای خنک پاییزی، سرما می‌انداخت به جونم. مثل بچه گربه ها خودم رو جمع کردم و چسبیدم به مامان. احتمالا دوباره تو باغچه ی حیاط جیرجیرک اومده بود که صداش اینقدر بلند و واضح تا پذیرایی میومد. نشستم همراه مامان به حدس زدن کلمات. یه جاهایی خنده‌مون می‌گرفت، خودمونو کنترل می‌کردیم که صدای خنده هامون بابا رو که تو اتاق خوابیده بود، بیدار نکنه. رفتم به ۶-۷ سالِ پیش. اون وقتی که عید ها با دایی ها و خاله ها می‌رفتیم شمال، ویلای دایی تقی. شب ها موقع خواب، وقتی بالاخره از خندیدن و حرف زدن خسته می‌شدیم، هر کدوم از بچه ها می‌رفتن پیش ماماناشون بخوابن. منم میومدم کنار مامان. هوا سرد بود. می‌رفتیم زیر پتو و آروم حرف می‌زدیم جوری که بقیه اذیت نشن. بعد به فردا فکر می‌کردم. به اینکه صبح زودتر بیدار شم و تمرین های ریاضی ای که خانوم حسینی واسه ی عید داده رو بنویسم که بعدش بتونم با خیال راحت با بچه ها وسطی بازی کنم. به مامان با قیافه ی نگران می‌گفتم«کتاب علومم رو تهران جا گذاشتم. کاش وقتی برگشتیم وقت کنم بخونمش.» مامان می‌گفت اینقدر فکر نکن. بگیر بخواب.
برمی‌گردم به همین زمان. مامان چند تا حدس خوب زده و این مرحله رو هم تموم کرده. میگه دیگه کم کم بریم سر جامون بخوابیم. تو دلم می‌گم کاش غصه ها و نگرانی ها همراه خودمون بزرگ نمی‌شدن مامان...

+ نوشته شده در سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۷ ساعت ۱۶:۳۸ توسط فاطمـه | بنویسید
گنجشک باران زده
۲۴ مهر ۹۷ , ۱۶:۴۵
ای کاش.....

پاسخ :

:(
آنیا بلایت
۲۵ مهر ۹۷ , ۰۰:۴۷
چقدر قشنگ می‌نویسی فاطمه جان :) خیلی لذت بردم :)♡

پاسخ :

عزیزمی *_* 
هانی هستم
۲۵ مهر ۹۷ , ۱۰:۲۲
کاش مامانا غصه نداشتن هیچ وقت :(

پاسخ :

هیچکس غصه نداشت :(
قاسم صفایی نژاد
۲۶ مهر ۹۷ , ۱۱:۰۱
همه معتاد آمیرزا شدند؟! من که نصب نکردم ولی خونه و تاکسی و مترو و همه جا چرا دارن آمیرزا بازی می‌کنند؟

پاسخ :

بله بازیِ خوبیه :)))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
در دنیای موازی بالرینم. آواز می‌خوانم و حتی با سفینه ام میان ستاره ها و کهکشان ها سفر می‌کنم. اما اینجا و در این دنیا، به تماشای قصه ها نشسته ام. قصه ی آدم ها، خیابان ها، سایه ها و سکوت ها.

"کُل واحد منا فی قلبه حکایة"
قالب عرفـان