از ارتباطات و سیاست

فردا آخرین امتحان این ترم است، ارتباطات سیاسی. عنوان‌ها در ذهنم تند و تند مرور می‌شوند، بازیگران سیاسی، شهروندان، گروه‌های فشار، راستگویی رسانه‌ها، استفاده سیاسی از رسانه‌ها، تطمیع، فشار، دروغ، دروغ، دروغ.
سرکلاس، استاد حرف می‌زند، از بچه‌ها مثال می‌خواهد. یکی از کشته‌شده‌های آبان می‌گوید، آن یکی از قطعی اینترنت حرف می‌زد، یکی دیگر از دستگیری ملیکا، دختر سال پایینی دانشکده. استاد می‌گوید هیچ ترمی این همه مثال عجیب سیاسی نداشته‌ام. بچه‌ها به حرفش می‌خندند. با درد. با غم. با بیچارگی.
لابد سال‌ها بعد هم قرار است برای دانشجوها از مثال‌های این زمان بگوید. اما آن دانشجوهای از همه جا بی خبر چه می‌دانند زندگی در این مثال‌ها یعنی چه؟
فردا آخرین روز این ترم است و آخرین تصویرم از دانشکده، عکسِ آدم‌هایی که دیگر اینجا نیستند، شمع، گل، پارچه‌ی سیاه، دانشجوهایی با چشم‌های گریان، پسر ورودی نود و هشت و نوای غم‌انگیز سه‌ستارش، ماشین پلیس، لباس شخصی‌ها و بعد صدای یکی از دانشجوهاست که می‌گوید «گفتن مراسم رو جمعش کنین.»
فردا قرار است از ارتباطات سیاسی بنویسم. راستش حالا حس می‌کنم معنای همان عنوان‌های پراکنده را هم نمی‌دانم. در اصل هیچ چیز نمی‌دانم. دلم اما می‌خواهد در برگه‌ام فقط یک چیز بنویسم «جای مردان سیاست بنشانید درخت تا هوا تازه شود.»

به تاریخِ 23 دی ماهِ 98

+ نوشته شده در چهارشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۸ ساعت ۱۵:۴۱ توسط فاطمـه | بنویسید
هیوا جعفری
۱۴ بهمن ۹۸ , ۲۰:۴۰

چ حس و حال عجیبی 

پاسخ :

و البته غمگینی...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
در دنیای موازی بالرینم. آواز می‌خوانم و حتی با سفینه ام میان ستاره ها و کهکشان ها سفر می‌کنم. اما اینجا و در این دنیا، به تماشای قصه ها نشسته ام. قصه ی آدم ها، خیابان ها، سایه ها و سکوت ها.

"کُل واحد منا فی قلبه حکایة"
قالب عرفـان