اولین مادر اندوه جهان

درست نمی‌دانم چند بار شده است که آمده‌ام اینجا و زل زده‌ام به تیتر «قلدر». دلم می‌خواهد چیز جدیدی بنویسم اما کلمات از من فرار می‌کنند. آنقدر دور می‌شوند که دیگر دستم بهشان نمی‌رسد. 
دیشب خواب دیدم حامله‌ام. درست یادم نیست چندمین بار است که خواب حامله بودنم را دیده‌ام. این بار اما خوشحال نیستم. نمی‌خواهمش. مادرم می‌گوید بگذار به دنیا بیاید، ما بزرگش می‌کنیم. نمی‌خواهم بچه‌ام را بقیه بزرگ کنند. ترجیح می‌دهم نباشد. شکمم بالا نیامده اما می‌دانم چیزی درونش وجود دارد. پدرش اهمیتی نمی‌دهد. انگار که عادی‌ترین اتفاق دنیاست. شبیه خوردن یا خوابیدن. بار همه‌اش روی دوش من است. تقلا می‌کنم که از دست بچه‌ای خلاص شوم که بخشی از من است و دوستش دارم. بقیه اما دنبال نام برایش می‌گردند. انگار که کسی منِ مادر را نمی‌بیند. از خواب می‌پرم. همانقدر پریشان. دست می‌گذارم روی شکمم. شکمی که بچه‌ای در آن نیست. در کادر بالای صفحه گوشی می‌نویسم «تعبیر خواب حاملگی». تعبیر خواب هم از آن گیلتی‌پلژرهایی‌ست که به هیچکس لو نمی‌دهمش. می‌گردم آنی را پیدا می‌کنم که به وضع الانم ربط دارد. یکی گفته است یعنی غم و اندوهی که در جان آدم رخنه کرده. شاید باید بگذارم بزرگ شود، از وجودم تغذیه کند و وقتش که رسید بیاید بیرون. همه آن اندوه‌ها را بزایم. کسی تا حالا اندوه را زاییده؟ نمی‌دانم. شاید من شوم اولین مادر اندوهِ جهان. چه کسی می‌داند؟

+ نوشته شده در چهارشنبه ۲۰ مرداد ۱۴۰۰ ساعت ۱۴:۳۰ توسط فاطمـه | بنویسید
میم _
۲۰ مرداد ۰۰ , ۱۵:۲۱

من چند ماه پیش یه دوقلو خوشگلش رو زاییدم، الان خیلی حالم خوبه

پاسخ :

خوبه که حالت خوبه :*
هانی هستم
۲۶ مرداد ۰۰ , ۱۹:۵۳

شاید بهتره اندوهی به اندوه جهان اضافه نکنی! 

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
در دنیای موازی بالرینم. آواز می‌خوانم و حتی با سفینه ام میان ستاره ها و کهکشان ها سفر می‌کنم. اما اینجا و در این دنیا، به تماشای قصه ها نشسته ام. قصه ی آدم ها، خیابان ها، سایه ها و سکوت ها.

"کُل واحد منا فی قلبه حکایة"
قالب عرفـان